معنی رود جنگ زده

حل جدول

فرهنگ فارسی هوشیار

زده

(اسم) آسیب وارد آمده کوفته، ضربان یافته، مغلوب، ربوده، دزدی شده، سکه زده مضروب، هم زده، آراسته مزین، بریده (شاخه های زیادی درخت) پیراسته، فرسوده کهنه، دلزده بی رغبت متنفر، از حدیده عبور داده زر زده، زدگی پارگی: }} این پارچه زده دارد - 14. {{ ساکن (حرف) : }} ورازرود با اول مفتوح بثانی زده و الف مفتوح بزای منقوطه زده. . . ‎{{ (جهانگیری) .

لغت نامه دهخدا

زده

زده. [زَ دَ / دِ] (ن مف) بمعنی خورده باشد که از چیزی خوردن است. (برهان). خورده شده. (آنندراج). خورده. (ناظم الاطباء) (شرفنامه ٔمنیری). بمعنی خورده آمده. (جهانگیری):
ای زده چون عقل و روح لقمه ٔ انوار علم
وی شده چون جد و باب طعمه ٔ ارباب ظن.
ابوالمفاخر رازی (از جهانگیری).
|| مضروب. (آنندراج) (ناظم الاطباء). مضروب. مسکوک: سیم زده،فضه ٔ مسکوک. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا):
سیپدسیم زده بود و دُرّ و مرجان بود
ستاره ٔ سحری قطره های باران بود.
رودکی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
ستارگان چو درمها زده ز نقره ٔ خام
سپید و روشن و گردون چو کلبه ٔ ضراب.
امیرمعزی (یادداشت ایضاً).
|| آسیب واردآمده. (فرهنگ فارسی معین). مضروب. کتک خورده: مردمان زبان فرا بوسهل گشادند که زده و افتاده را توان زد و انداخت. مرد آن است که... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 177). || محلوج. واخیده. فخمیده. فلخیده. مندوف. شیده. منفوش. حلیج: پنبه ٔزده. پشم زده. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || کوفته شده. (ناظم الاطباء). کوفته. (فرهنگ فارسی معین) (از آنندراج): علی تکین زده و کوفته امروز از ما بیست فرسنگ دور است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 358). با هر کسی که در این معنی سخن می گوئیم نمی یابیم جوابی شافی که سالار و محتشم، زده و کوفته ٔ این قومند و روا میدارند که پیچیده ماند تا ایشان را معذور داریم. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 593). || ملول و مغموم از رنج و الم. (ناظم الاطباء). دلزده. بی رغبت. متنفر. || ضربان یافته. || ربوده. دزدی شده. (فرهنگ فارسی معین): کاروان زده و کشتی شکسته و مرد زیان رسیده را تفقد نماید. (مجالس سعدی ص 22). || از حدیده عبور داده: زر زده. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به زر زده شود. || پیراسته و بریده را نیز گویند که از قطع کردن باشد. (برهان). پیراسته و مطبوع و بریده. (آنندراج). بریده (شاخه های زیادی درخت). پیراسته. (فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء). بریده و مقطوع و تراشیده. (ناظم الاطباء). || آراسته و مزین و زینت داده را هم می گویند. (برهان). آراسته. (جهانگیری) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آراسته. مزین. (فرهنگ فارسی معین). زینت داده شده. (ناظم الاطباء). آراسته. (جهانگیری). || قرارداده. جای داده. کشیده:
سر ساوه شه را و کهتر پسر
که فغفور خواندیش وی را پدر
زده بر سر نیزه ها بر در است
همه شهر نظاره ٔ آن سر است.
فردوسی.
ارغوان بر طرف شاخ تو پنداری راست
مرغکانند عقیقین زده بر بابزنا.
منوچهری.
پوپوک پیکی نامه زده اندر سر خویش
نامه گه باز کند گه شکند بر شکنا.
منوچهری.
زده پیل پیکر درفش از برش
ز یاقوت تخت و ز در، افسرش.
اسدی (گرشاسبنامه).
|| (اصطلاح لغویان) حروف ساکن را گویند چون «واو» و «یا» و «نون آخر» در نوشیدن. (بهار عجم) (آنندراج). ساکن (حرف):«ورازرود» با اول مفتوح به ثانی زده و الف مفتوح به زای منقوطه زده. (جهانگیری از فرهنگ فارسی معین). حرف ساکن. || گشوده و فاش شده. || شمشیر کارگرشده. (ناظم الاطباء). || هر چیز کهنه و فرسوده را هم گفته اند. (برهان) (از جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی). فرسوده. کهنه. (فرهنگ فارسی معین). فرسوده و کهنه و چون جامه ٔ زده. (آنندراج). فرسوده و کهنه و مندرس. (ناظم الاطباء). || و چون ترکیب کنند با لفظ دیگر معنی بسیار دهد. (برهان). مانند ترکیبهای زیر: آب زده، آتش زده، آسیب زده، آفت زده، آفتاب زده، افعی زده، بندزده، بیدزده، تب زده، تهمت زده، جن زده، چنباتمه زده، حریق زده، حلقه زده، حیرت زده، خجالت زده، خسران زده، خواب زده، خوی زده، دزدزده، دل زده، دهشت زده، زلزله زده، زنگ زده، زیان زده، سرزده، سرمازده، سودازده، سیل زده، شتاب زده، شرم زده، طاعون زده، غم زده، فلک زده، قحطی زده (قحطزده)، کژدم زده، گریه زده، گلاب زده، گرمازده، لک زده، ماتم زده، مارزده، محبت زده، مصیبت زده، ملخ زده، موریانه زده، می زده، نم زده، وازده، یخ زده و... رجوع به همین ترکیبها شود. || (اِ) لک ها که در چیزی افتد از صدمه و اصطکاک: این پارچه یا قماش یا خربزه یا سیب و پرتقال زده دارد. (از یادداشت های بخط مرحوم دهخدا). زدگی. پارگی: این پارچه زده دارد. (فرهنگ فارسی معین). || چرخ و اراده و گردون. || نظم و ترتیب. || صف و قطار. || خط و تحریر. (ناظم الاطباء).


رود

رود. (پسوند) جزء ترکیبی برخی از ترکیبات بمعانی مختلف رود است، نظیر: اچه رود. ارده رود. ازرود. ازن رود. اسپه رود. استانک رود. اسفی رود. الم رود. الیشررود. امیررود. اندرود. انگرود. اهلم رود. اودروه رود. اوزرود. اوشیان رود. بریشرود. بزرود. پی بورود. پادنگ رود. پارود.پاین رودپی. پسندرود. پلنگ رود. پلورود. پهدررود. پیت رود. تجن رود. ترکرود. توسکارود. تیل رودسر. جاجرود. چپک رود. چلکرود. چورود. حچه رود. خرک رود. خرمارود. خشک رود. خشک رودپی. خمام رود. خواسته رود. خوردرود. خوره تاوه رود. خیرود. خیرودکنار. دارارود. داررود. درکلارود. دزدکه رود. دزدکه رودسر. دورودمحله. رستم رود. زارم رود. زاغ رود. زاینده رود. زرن رود. زرین رود. زنده رود. زنگانه رود. زیارت خواسته رود. ساری رودپی. سالارودکلا. سبک رود. سرخرود. سرداب رود. سفیدرود. سلم رود. سلم رودسر. سیاه رود. سیاه رودپی. سیاه کلارود. سیگارود. سیه رود. شاه رود. شمعجارود. شیخ رود. شیره رود. شیرود. شیمرود. صفارود. ضیارود. طیزنه رود. عیسی رود. فیکارود. کهرود. کاردگرالیشر رود. کاظم رود. کچه رود. کچه رودسر. کرک رود. کرک رودسر. کرکورود. گرگان رود. کلارود پی. کلنگ رود. کلورودپی. کلی رود. کم رود. کنسه رود. کهررود. گرگرود. گرماب رود. گرمرود. گرمردوپی. گزاف رود. گلزرود. گنج رود.گنداب رود. گیله رود. لاله رود. لنجرود. لنگرود. لیرود.مکارود. منزه رود. میان دورود. میرانه رود. میررود. میرود. ناسرود. نسیه رود. نشتارود. نمک آب رود. نورود. نورودسر. نیرود. نیسه رود. والارود. ولارود. ولم رود. هاشم رود. هرده رود. هردورود. هلیرود. یازررود. یالورود.

رود. [رَ] (ع ص) ریح رود؛ باد نرم. (منتهی الارب). باد نرم وزش. (از اقرب الموارد).

رود. (اِ) به یونانی ورد است. (فهرست مخزن الادویه). گل سرخ.

رود. (ع مص) به جنبش درآمدن و نسیم وار وزیدن باد. (از معجم متن اللغه). رَود. رَوَدان. (معجم متن اللغه). رجوع به رَود و رودان شود. || (حامص) آهستگی و نرمی، و گویند: امش علی رود؛ یعنی آهسته خرام. و تصغیر آن رُوَید است. (منتهی الارب). امش علی رود؛ آهسته برو. (از اقرب الموارد).

گویش مازندرانی

جنگ

جنگ

تعبیر خواب

جنگ

تعبیر خواب جنگ کردن، تعبیر خواب رفتن به جبهه جنگ، تعبیر خواب ارتش در حال جنگ و تعبیر خواب پیروز شدن و شکستن خوردن در میدان جنگ آشنا شوید.
تعبیر دیدن رویای جنگ از دیدگاه کتاب فرهنگ تفسیر رویا نوشته تونی کریسپ به این صورت است که:
جنگ: کشمکش‌های درونی – مثلا جنگ خونینی میان نظام اخلاقی فرد و تمایلات جسمانی او در گرفته است یا نبرد مقاومت ما و فرآیند خود التیام بخشی که تلاش می‌کند رنج دوران کودکی را نابود کند یا جنگ میان عقل و احساس.
ابن سیرین می‌گوید: در جنگ هر کسی پیروز شود در جنگ و جدال زندگی و در بیداری نیز پیروز و برنده است.
منوچهر مطیعی تهرانی گوید: چنان چه در خواب صحنه‌هایی از جنگ دیدیم باید بدانیم که روح ما از نگرانی‌هایی که پیش می‌آید خبر می‌دهد. صرف دیدن صحنه ای از جنگ در خواب خبر از غم و اندوهی است که در روزهای آینده پیش می‌آید و این تشدید می‌شود اگر خودمان در آن جنگ دخالت داشته باشیم
در نفایس الفنون تصریح شده که جنگ در خواب اضطراب و فتنه است.
یوسف نبی علیه السلام گوید: دیدن جنگ غم واندوه شود
آنلی بیتون می‌گوید: دیدن صحنه‌های جنگ در خواب، علامت آن است که بی نظمی و اغتشاش در امور کار و خانواده شما راه خواهد یافت.
تعبیر خواب رفتن به جبهه جنگ
مطیعی تهرانی: چنان چه جنگی در خواب شما بود و شما در آن جنگ شرکت داشتید اما فاقد زره و سنگر و سلاح و مامن بودید خواب شما می‌گوید که تنها می‌مانید و در مشکلی که پیش می‌آید هیچ دستی دست شما را نمی‌گیرد.
حضرت یوسف (ع): دیدن خود در جنگ وخصومت از دشمنان حذر باید نمود و زبان از غیبت خلق نگهدارد تا آزار حاصل نگردد
آنلی بیتون می‌گوید: اگر دختری خواب ببیند نامزدش به جنگ می‌رود، علامت آن است که درباره شخصیت نامزد خود خبر دردناکی خواهد شنید.
تعبیر خواب زخمی شدن در جنگ
مطیعی تهرانی: مجروح شدن در خواب خوب است و نباید نگرانی ایجاد کند. این نشان این است و گویای این که غم و اندوه شما پایان یافته و آشتی و امنیت خانوادگی است و نباید نگران شوید.
تعبیر خواب پیروز شدن و شکست خوردن در جنگ
آنلی بیتون می‌گوید:
اگر خواب ببینید کشور شما در جنگ شکست خورده است، علامت آن است که منافع شخصی شما به خطر خواهد افتاد.
اگر خواب ببینید کشور شما در جنگ پیروز شده است، علامت آن است که میان افراد خانواده شما صلح و صفا برقرار خواهد شد.
تعبیر خواب ارتش در حال جنگ
لیلا برایت: ارتش در حال جنگ، بیانگر ثروت بزرگ می‌باشد و رژه ارتش، معنایش موفقیت در مسائل مالی می‌باشد.
کتاب سرزمین رویاها: یک ارتش در حال جنگ: خیانت و رنج


رود

رود بزرگ وزیر پادشاه است. اگر بیند که آب رود زیاد شد، دلیل که مال وزیر زیاد شود. اگر بیندکه آب رود همی خورد، دلیل که از وزیر عطا یابد. اگر بیند که آب رود تیره و گندیده بود، دلیل که بیمار شود. اگر بیند آب رود سرد و خوش بود، دلیل که نوازش وزیر بکند. اگر بیند که رود خون گشته بود و می رفت، دلیل که در آن دیار خون ریختن عظیم بود، ودر میان پادشاهان. اگر بیند از آن آب خون آلود همی خورد، دلیل که از بهر طمع به داوری پادشاه افتد. اگر بیند آب رود سفید و پاک بود، دلیل که مردم عامه ثنای وزیر گویند. اگر بیند آب رود به زمین فرو رفت و هیچ نماند، دلیل عقوبت بود در آن دیار. اگر بیند در آب رود خود را بشست، دلیل که ازشر پادشاه و وزیر ایمن باشد. اگربیند در زیر آب غو طه خورد و باز برآمد، دلیل که از راز وزیر آگه شود. اگر بیند در رود رفت و جمله اعضای او گل آلود شد، دلیل که از قِبَل بازرگانی غمی به او رسد. - حضرت دانیال

فرهنگ معین

رود

جامگان (مِ) (اِمر.) جِ رود جامه.

فرهنگ عمید

جنگ

زدوخورد و کشتار میان چند تن یا میان سپاهیان دو کشور، نبرد، پیکار، رزم، کارزار، آورد،
[مجاز] کشمکش میان رقیبان برای دستیابی به اهداف مورد نظر خود،
(بن مضارعِ جنگیدن) =جنگیدن
* جنگ چته: جنگ پارتیزانی،
* جنگ‌ زرگری: [مجاز] جنگ دروغی و ساختگی میان دو تن برای فریب دادن دیگران،
* جنگ ‌شیمیایی: (نظامی) جنگی که در آن مواد شیمیایی از قبیل گازهای سمی خفه کننده یا سوزاننده و مواد آتش‌زا به‌کار برود،
* جنگ‌ مکانیزه: (نظامی) جنگی که در آن ماشین‌های جنگی از قبیل تانک و زره‌پوش وسایر وسائل موتوری به کار برود،


رود

فرزند پسر یا دختر: زهی دولت مادر روزگار / که رودی چنین پرورد در کنار (سعدی۱: ۴۰)، خواهی که بر‌نخیزدت از دیده رود خون / دل در وفای صحبت «رود» کسان مبند (حافظ: ۳۶۲)،

معادل ابجد

رود جنگ زده

299

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری